یکساله شیرین ما
10/04/2013 سلام شاه پسر مامان
عشق مامان یکساله شدی .چقدر زود گذشت این یکسال . روز یکشنبه ساعت 8 و 6 دقیقه صبح تو بیمارستان کرانکن هاوس اومدی بغلم . و شدی تموم زندگیم بعد از بابایی.
همیشه پسر اروم و مهربونی بودی. فقط چند روز اول که به خاطر شیر نخوردنت هر دومون اذیت شدیم اونم به دلیل بی تجربگی من و فرق کردن شرایط زندگیم بود گلم و خدارو شکر بعد از جند رور همه چیز بهتر شد و ما هم به وجود همدیگه عادت کردیم . لحظه به لحظه این یکسال با همه سختیها و بی خوابی ها و مشکلاتش شده جزو بهترین روزهای زندگیم . و الانم که ماشالله شیرین تر و بامزه تر شدی و با بزرگتر شدنت شیرینکاریها و شیطونیات هم بیشتر میشه.
وروجکم به همه چیز دست میزنی . کابینتا رو باز میکنی همه رو میریزی به هم . موندم چی رو ازت بگیرم . هر چی رو میگیرم باز یه چیز دیگه پیدا میکنی و با خودت حملش میکنی و این ور و اون ور میبری .
قربونت برم دوست داری همش راه بری و دائما در حال رزه رفتن از این اتاق به اون اتاقی . تازگی هم دور زدنو یاد گرفتی و خیلی بامزه از نصفه راهت دور میزنی و برمیگردی . عاشق راه رفتنتم مامانی.
به چیزی که نباید دست بزنی میگیم جیزه تو هم چند بار تکرارش میکنی و میگی دیزززززز.
تا صدات میکنم هر جا باشی خودتو میرسونی و میگی بیهههه.
به خاطر کوچیک بودن خونه مون و خیلی دلایل دیگه خونه اقاجون برات یه تولد جمع و جور و خودمونی گرفتیم. شب خوبی بود و حسابی به هممون خوش گذشت و تو هم خوشحال بودی .
قشنگم چه خوبه که کنارمون هستی و با وجودت به زندگی و قلبمون نشاط بخشیدی . خدارو شکر میکنم که یه پسر سالم و مهربون بهمون داده.