ﺳﻔﺮﺑﻪ اﻳﺮاﻥ
28/04/2015 سلام شیرینک مامان
تو دوسه ماه گذشته یه اتفاق مهم و به یاد موندنی واسمون افتاد و اونم رفتنمون به ایران بود. منو تو و بابایی رو بعد از 5 سال دوری امام رضا ع طلبید و اسباب سفرمون به ایران فراهم شد.
تو این سفر تو که برای اولین بار مادرجون و باباجون و همه فامیلارو دیدی خوشبختانه خیلی زود باهاشون دوست شدی و از بودن درکنارشون حسابی خوشحال بودی و کلی بهت خوش گذشت...
تو حرم امام رضا ع هم حسابی خوشحال بودی و همش دوست داشتی تو صحنهای حرم راه بری و همه جا رو خوب ببینی. وقتی هم کنار پنجره فولاد میرفتی دستتو به پنجره میگرفتی و بوسش میکردی. و دستتو از پنجره رها نمیکردی و همچنین درو دیوارا رو بوسه باران کردی..
تو خونه هم با همه حسابی دوست بودی و تو مدتی که اونجا بودیم به همه عادت کردی . و هر صبح به محض بیدار شدن سراغ همه رو میگرفتی و پیششون میرفتی. (مادر جون و باباجون و خاله زهرا و دایی امیر عباس )
سفر خیلی خوب و به یاد موندنی بود هرچند کوتاه ولی خداروشکر که تونستیم بعد از چند سال مامانو بابام و ابجیا و داداشم و البته همه دوستا و فامیلا رو ببینیم و تو هم با اونها اشنا بشی...
تو حرم دوست داشتی مهرها و کتاب دعاها رو جمع کنی و بذاری سر جاشون...
اینم تولد تو و دایی امیرعباس که تو یک روز واستون گرفتیم . تولدتون مبارک عزیزای من والهی 120سالگیتونو جشن بگیرین.
چون دسترسی به اینترنت نداشتم نشد که واسه تولدتون پست تولدت مبارک بزارم. ولی این عکسو از من بپذیرید.