از شیر گرفتن محمدامین در 18 ماهگی
18/10/2013 سلام همه هستی مامان این روزها دلم حسابی گرفته و بغضی شدید راه نفسمو بسته و این بغض و دلتنگی هر بارکه به چهره زیبا و معصوم تو نگاه میکنم بیشتر و بیشتر میشه. همه اینها به خاطر اینه که مدتیه مجبور به انجام کاری شدم که قلبا راضی نیستم و در واقع فکر میکنم زوده واسه اینکار . اما کوچولوی قشنگ مامانی چون شیرت میدم یه مدته بدجوری ضعیف و بدحال شدم و همش دچار تب و لرز و افت فشار خون و بیحالی میشم . با توصیه دکترم باید پا رو دلم بذارمو از شیر بگیرمت هرچند دلم میخواست تا 2 سالگیت از شیره جانم سیرابت کنم .
عزیزکم بدون که تموم زندگی منی و نفسم به نفسهای تو بسته است. بدون که طاقت ندارم ببینم بیقراری میکنی گل نازکم. راستش از مدتها پیش تصمیم به این کار گرفتم ولی حتی فکر گریه و بیقراریهای بعد از ان تو اذارم میداد و نمیگداشت تصمیمو عملی کنم. کم کم برای اسونتر شدن و قابل تحمل شدن چند هفته ای روزها بهت شیر نمیدادم و غذا و میوه و خوراکیهای مقوی رو جایگزینش کردم و سعی میکردم هرجور شده سرگرمت کنم تا شیر خوردنت کمتر بشه و خوشبختانه موفق هم شدم . ولی شبها دغدغه اصلی من بود چون وقتی بیدار میشی فقط و فقط شیر میخوری و متاسفانه هیچ وقت هم میونه خوبی با شیشه شیر نداشتی واسه همین نمیدونستم چطور از شیر بگیرمت که راحت تر بتونی تحمل کنی و زود عادت کنی و مشکلی واست ایجاد نشه.
خب بعد از کلنجار رفتن با خودمو پرس وجو از همه بالاخره در 18 ماهگیت این کارو کردیم . دو سه شبی خیلی گریه کردی و من هر بار با دیدن گریه ات وقتی با نگاه معصومت ازم تقاضای شیر میکردی دلم اتیش میگرفت و دلم میخواست از تصمیمم برگردم و دوباره با شیر دادنت هم تو رو اروم کنم هم خودمو. خدا میدونه تو اون لحظات سخت چه حالی داشتم. قشنگترینم شب سوم بالاخره شیشه شیرو قبول کردی و کمتر گریه کردی. و منم ارومتر شدم .
خوشبختانه روز به روز بهتر و بهتر شدی تا جاییکه حسابی به شیشیه شیر وابسته شدی و هر وقت شیر بخوای خودت بدو بدو میری و شیشه شیرتو میاریو بهم میدی تا توش شیر بریزم . خب ناز دلم این بود یکی از دشوارترین مراحل زندگیم که باکمک تو باموفقیت به سرانجامش رسوندم.