محمد امینمحمد امین، تا این لحظه: 12 سال و 11 روز سن داره

امانت خدا

دل نوشته

26/12/2014  سلام قندعسل مامان در این اخرین روزهای سال 2014 میلادی وقتی به یکسال گذشته نگاه میکنم درمیان خاطرات ,  دل نگرانیها و اندوهها وترس از اینده ای نامعلوم خودنمایی میکند اما شادیها و لبخندهایی که از وجود تو لحظه به لحظه به لبهامان نشست بسی پررنگتر است و استوارترمان میکند برای تلاش و رسیدن به زیباییهای اینده . پسر شیرینم این را بدان که بزر گترین و زیباترین اتفاق   زندگیمان هستی و وجودت همواره گرمی و عشق را در این روزهای سرد به زندگی و قلبمان میدهد و هر ثانیه از شوق هزاران بار خدارا شکر میگوییم و از او میخواهیم تمام زندگیت سرشار از شادی و لبخند وخوشبختی باشد و هرگز  نگرانی و اندوه در...
5 دی 1393

پسرخاله محمدامین

14/12/2014 سلام پسر شیرینم    اومدم با یه خبرخوش ... امروز نی نی خاله سمیه بدنیا اومد .   دوست جدید تو و همبازیت وقتی بریم ایران. اسمشم گذاشتن محمدمتین ...   یه پسر نازو شیرین مثل خودت . امیدوارم شما دوتا دوستای خیلی خوبی برای هم بشین . اینم عکس عزیز دل خاله ... وقتی خاله زهرا عکس محمدمتین جونو برام فرستاد حسابی ذوق زده شدم و با شنیدن صدای گریه بامزه ش از تلفن اشک شوق تو چشام جمع شد و البته حسرت برای اینکه ازشون دوریم و نمیتونیم نی نی خاله جونو ببینیم و بغل کنیم. برای اینکه اروم بشم رفتم سراغ عکسا و فیلمای نوزادی و کودکیت  و کلی تجدید خاطره برام شد. ا...
23 آذر 1393

شروعی دوباره

01/12/2014   سلام زندگی مامان  از اخرین باری که اینجا اومدمو برات ازشیرینکاریها و شیرین زبونیهات گفتم خیلی میگذره . چیزی حدود یکسال . میدونی جیگرگوشه مامان تو این مدت اتفاقات زیادی  واسه مون افتاد که از همه مهمتر مریضی بابا یی بود که حسابی نگرانم کرده بود بطوریکه حالو حوصله برای هیچ کاری نداشتم .  و بالاخره بعد از گذشت چند ماه تحمل این بیماری خداوند لطفش رو شامل حال مون کرد وبابایی خوب شد و روز به روز بهترو بهتر ... عزیزک مامان تو هم تو این چند ماه روز به روز بزرگترو شیرینتر شدی و همواره در تمام این مدت که نگرانی و غصه تو دلم خونه کرده بود تنها با خند ه ها و شیرین زیونیهای تو دلم شاد میشد ولبخند به لبم...
10 آذر 1393

اسباب کشی

02/01/2014 سلام جیگر بلای مامان . اول از همه سال نوی میلادیتو تبریک میگم و سالی پر از سلامتی و خوشبختی واست ارزو میکنم .  .Ich wunsche dir ein frohes neues Jahr نازم ببخش که دیر به دیر میام . اخه مگه توی وروجک ادمو میذاری ? اینقدر شیطونو بلا شدی که یه لحظه هم نمیشه چشم ازت برداشت . ماشالله همش در حال این ورو اونور رفتنی و سر از همه جا و همه چیز دراوردن . حسابی مشغولم کردی و هیچ وقتی واسه خودم نذاشتی. خب منم شکایتی ندارم و تازه خوشحالمو خرسند از اینکه گل پسر باهوش و شیرینی مثل تو دارم و با دیدن حرکات بامزه و حرفهای شیرین کودکانه ات خدارو بیش از پیش شکر میکنم . راستش ناگفته نمونه که این روزها یه دلیل دیگه هم واسه دیر ...
12 دی 1392

محمدامین در 20 ماهگی

08⁄12⁄2013 سلام نازنین پسر مامان !  این روزها با شیرینکاریها وشیرین زبونیهات هممونو حسابی هیجان زده میکنی بطوریکه هر روز شاهد یه حرکت نو و گفتن یه کلمه نو از تو پسر باهوشمون هستیم. اینقدر فهمت بالاست که هرچی منو بابایی بهت میگیم میفهمی و هر کاری ازت بخواییم فورا انجام میدی. تقریبا همه وسایل دورو برتو می شناسی و اگه ما بگیم فلان وسیله رو برامون بیار بدوبدو میریو واسه مون میاری حتی اگه تو اتاق دیگه باشه. نفسم وقتی می خوای چیزی رو برداری ولی دستت بهش نمیرسه میای پیش من و به اون اشاره میکنی و میگی ″ماما اون″ و هی تکرار میکنی  و تا یدست  نیاریش هم ول کن نیستی....
20 آذر 1392

اولین برف امسال

25/11/2013 سلام قند عسل مامان روزای برفی امسالم از راه رسید و امروز اولین برف سال 2013 باریدن گرفت که البته دومین سالیه که تو این روزهای برفی و مرواریدی رو درک میکنی .عزیزکم هوا خیلی سرد شده و دیدن بارش برف از اسمون وقتی همه جا سفید میشه و به یک رنگ در میاد لذت بخشه .البته اینم بگم که همه 4 فصل زیبای سال قشنگیای خودشونو دارن و باید خدارو به خاطر اینهمه زیبایی شکرکرد. از خدا میخوام سالیان سال 4 فصلهای بی شماری رو درک کنی وصدف وجودت سفید و پاک عین برف زمستونی و گرم همچون گرمای تابستونی باشه. و زندگیت همیشه بهاری باشه گل همیشه بهار مامان. ...
6 آذر 1392

از شیر گرفتن محمدامین در 18 ماهگی

18/10/2013 سلام همه هستی مامان این روزها دلم حسابی گرفته و بغضی شدید راه نفسمو بسته و این بغض و دلتنگی هر بارکه به چهره زیبا و معصوم تو نگاه میکنم بیشتر و بیشتر میشه. همه اینها به خاطر اینه که مدتیه مجبور به انجام کاری شدم که قلبا راضی نیستم و در واقع فکر میکنم زوده واسه اینکار . اما کوچولوی قشنگ مامانی چون شیرت میدم یه مدته بدجوری ضعیف و بدحال شدم و  همش دچار تب و لرز و افت فشار خون و بیحالی میشم . با توصیه دکترم باید پا رو دلم بذارمو از شیر بگیرمت هرچند دلم میخواست تا 2 سالگیت از شیره جانم سیرابت کنم . عزیزکم  بدون که تموم زندگی منی و نفسم به نفسهای تو بسته است. بدون که طاقت ندارم ببینم بیقراری میکنی گل نازکم. راستش از ...
26 مهر 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به امانت خدا می باشد